سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نقش طایفه مرادقلی و تیره های وابسته در انقلاب و دفاع مقدس




 

به نام خداوند جان وتن

راهپیمایی 17 بهمن 57 و نقش معلم شهید تیمور مرادقلی              http://upload7.ir/imgs/2014-04/27603802220917090037.jpg

                                                                راوی : پرویز مباشری

17 بهمن سال 1357 برای همیشه نقطه عطفی در تاریخ انقلاب ایران و این گوشه از خاطره آن روز ، در شهر زاهدان باقی خواهد ماند . روز شهادت شهدای والامقامی همچون شهید مهندس تیمور مرادقلی ، شهید رزمجو مقدم و شهید کمشکی به دست عوامل رژیم ستم شاهی . روزی که یاد آور دلاور مردیهای جوانان زاهدان بود و سعی و تلاش ما این است که به فراموشی سپرده نشوند لذا آنچه را که دیده ام و با عمق وجود لمسش کردم به رشته تحریر در آوردم تا نقشی شود بر صفحه قلب آنان که می خوانند و می خواهند که بدانند .

مسجدجامع زاهدان پایگاه و محل برنامه ریزی تظاهرات و اعتراضات مخالفین شاه در روزها و دوران انقلاب بود هر روز پس از جمع شدن در مسجد و برنامه ریزی های لازم و استفاده از سخنان آیت الله کفعمی به رهبری ایشان از مسجد خارج شده و به تظاهرات می پرداختیم . 17 بهمن نیز به همین منوال از مسجد خارج شده و پس از عبور از خیابان آزادی فعلی وارد خیابان امام خمینی شدیم . پس از رسیدن به تقاطع شهید شریعتی من و عده ای از دوستانم ، جو حاکم بر خیابان را طبیعی ندیدیم لذا تصمیم گرفتیم پشت به پشت جمعیت و در انتهای صف تظاهر کنندگان جهت حفاظت از مردم قرار بگیریم چون چندین بار تجربه رویارویی و مبارزه با چماق به دستان رژیم را داشتیم . با گذشتن از چهار راه بعدی یعنی تقاطع امیرالمومنین فعلی ، آنچه انتظارش را داشتیم اتفاق افتاد و ناگهان از همان موضع که ما در آن قرار گرفته بودیم با برتاب سنگ به ما حمله کردند. با یورش یکپارچه بچه های انقلابی نیرو های رژیم مجبور به عقب نشینی شدند ما آنها را تا وسط بازار رزاق زاده عقب راندیم و به تظاهر کنندگان پیوستیم . لازم به ذکر است که در آن لحظه خداوند قدرت خارق العاده ای به همه ما داده بود چرا که ما فقط ده نفر بودیم و آنها چند برابر ما ولی هدف و پایداری چیزی بود که ما داشتیم و آنها فاقد آن بودند. تا حسینیه کرمانی ها به تظاهرات ادامه دادیم و مجدداً روبروی حسینیه به ما حمله شد در حین مقابله متوجه شدیم یکی از بچه ها توسط چماق به دستان گرفتار شده و به شدت او راکتکمی زدند و در همان زمان پیرمرد محترم و سالخورده ای به نام حاج آقا نصرآبادی عصا زنان به چماق به دستان نزدیک و با عصایش به وسط آنها رفت و به سر یکی از انها کوبید .

همان موقع یکی از تظاهرکنندگان  شهید والا مقام تیمور مرادقلی روبروی ما قرار گرفت که از نظر سنی از همه ما بزرگتر بود بسیار مصمم و پر قدرت به نظر می رسید و محکم صحبت می کرد ما را برای حمله به خیل عظیم چماق به دستان تشویق کرد و همه به دنبال او به طرف آنها حمله بردیم درگیری تن به تن آغاز شد در این یورش که می توان گفت در واقع به رهبری شهید مرادقلی صورت گرفت توانستیم مرحوم حاج آقا نصر آبادی و آن شخص گرفتار را از دست چماق به دستان نجات بدهیم و آنها را پراکنده کنیم اما چند نفر از بچه ها من جمله خود من از ناحیه سر و دست و پا مجروح شده بودیم لذا عقب کشیدیم و من که از ناحیه پیشانی خونریزی داشتم و منزل ما هم تا محل حادثه فاصله زیادی نداشت به منزل رفتم که دیدم تمام شیشه های منزل و اتومبیل پدرم که روی   شیشه اش نوشته بود مرگ بر شاه را شکسته اند .

هرچه زنگ زدم کسی درب را باز نکرد یکی از همسایه ها گفت که موقع حمله هم کسی در خانه نبود و من که نگرانیم کمتر شده بود دستمالی از خانه همسایه گرفتم و زخمم را بستم و به بقیه پیوستم . گروه ما یعنی گروه مقاومت به تقاطع امیر المومنین و مصطفی خمینی رسیده بود و با ایادی رژیم که از طرف خیابان مالیه قدیم حمله ور شده درگیر شده بودند . دیدم که تعداد نیرو های مقاومت بیشتر شده و همچنان شهید مرادقلی پیشاپیش جمعیت با مشتهای گره کرده مبارزه می کرد و شعار مرگ بر شاه سر می داد درگیری ادامه پیدا کرد تا اینکه نیروی دشمن با بر جا گذاشتن یک دستگاه متور سیکلت عقب نشینی کردند و بچه ها هم با به آتش کشیدن آن نهایت نفرت خود را از ایادی رژیم به نمایش گذاشتند. دود حاصل از آن ، طنین شعار های گروه و سخنان و شعارهای شهید مرادقلی که همچنان در راس صف تظاهرکنندگان قرار داشت فضایی بسیار معنوی و حماسی را رقم زده بود که هرگز نمی توان آن را توصیف کرد . درست در همین زمان از پشت جمعیت و از طرف مسجد علی ابن ابیطالب (ع) یک دستگاه وانت تویوتا که سه نفر سر نشین داشت با سرعت به طرف جمعیت حرکت کرد آنهایی که عقب تر بودند صدای ماشین را شنیدند و به سرعت با سر دادن شعار کنار کشیدند ما که طبق معمول جهت حفاظت در حاشیه و انتهای جمعیت بودیم مانند بقیه به دیگر شرکت کنندگان در تظاهرات هشدار دادیم که کنار بکشید و شهید که در جلوی صف بود و دقیقاً روبروی مغازه مرحوم مقیدی واقع شده بود علی رغم هشدار جمعیت و به دلیل آلودگی صدا متوجه هشدار ها نشد دقیقاً مثل این بود که هدف ان از خدا بی خبر ها هم همین بود که سر گروه را به دلیل از هم پاشیده شدن صف از بین ببرند و همان طور هم شد و درست جلوی چشم ما بچه های 16 و 17 ساله مبارز وانت به شدت به شهید مرادقلی و یکی دیگر از تظاهر کنندگان برخورد کرد و شهید معظم به زیر ماشین و چرخهای آن رفت . هیچگاه چهره شهید که در آن لحظه که بسیار سریع اتفاق افتاد از خاطرم محو نمی شود با دور شدن ماشین شهید را بغل کرده و به عقب بردیم از شدت نفرت همه گریه می کردیم و نمی دانستیم چه باید بکنیم همه فریاد می زدیم و بر مظلومیت این شهید می گریستیم چون فهمیدیم کسی که ساعت ها در کنار ما مجاهدتمی کرد و در واقع ما را رهبری می نمود به شهادت رسیده حدوداً ساعت 11 صبح بود و او کسی نبود جز شهید مرادقلی .

http://upload7.ir/imgs/2014-04/19876192002391617867.jpg

خبر دادند مجدداً به مسجد حمله شده من و عده ای از بچه ها خودمان را به جلوی مسجد رساندیم و شهید را به بقیه واگذار کردیم . از طرف چهار راه چکنم و خیابان تاج بخش ( استاد کامبوزیا) پشت مسجد جامع ، عده ای از ایادی رژیم با حمایت ماموران شهربانی که لباس ضد شورش به تن داشتند تجمع کرده بودند و به طرف ما و جمعیتی که مدافع مسجد جامع بودند سنگ پرتاب می کردند . صحنه ای غیر قابل وصف به وجود آمده بود ، بوی باروت ، گاز اشک آور صدای "بگو مرگ بر شاه" بر خیابان سایه افکنده بود . درگیری های پراکنده بین دو طرف رخ می داد که ناگهان باز متوجه شدیم یکی از بچه ها را گرفتند و شدیداً مورد ضرب و شتم قرار داده اند با نفرتی که از آنها داشتیم و با نیروی عظیمی که خداوند با مرگ شهید به ما عطا کرده بود به آنها حمله کردیم و آنها با رها کردن آن شخص پا به فرار گذاشتند و تا چهار راه چکنم عقب رفتند . آن عده ای از ماموران شهربانی که لباس ضد شورش داشتند به طرف ما آمدند همه در یک صف به زانو نشستند و به ما تیر اندازی کردند . ناچار به عقب برگشتیم اما درست در همین لحضه فردی که بین من و دوستم قرار گرفته بود دستش را روی قلبش گذاشت و گفت سوختم ، سوختم و روی چمن های وسط بلوار درست جلوی کتابخانه ارشاد فعلی به زمین افتاد . می گفتند گلوله ها پلاستیکی بوده ولی نبود و با اصابتش به قلب این شهید بزرگوار او را نیز به شهادت رساند. ایشان شهید رزمجو مقدم بودند یکی از دانشجویان مبارز که همچون شهید مرادقلی بی دلیل مورد اصابت قرار نگرفته بودند . پیکر پاک ایشان را که هنوز کمی جان در بدن داشت به وسیله یک دستگاه مینی بوس به بیمارستان منتقل کردند که در راه به فیض شهادت نایل آمدند . همان موقع بود که از بقیه بچه ها شنیدیم که مهندس معلم تیمور مرادقلی هم که به بیمارستان منتقل شده بود به شرف شهادت نایل آمده اند. ضمناً یکی دیگر از مبارزین انقلابی به نام شهید کمشکی هم در خیابان مجاور به دست چماق به دستان مورد ضرب و شتم و 3روز بعد در بیمارستان به شهادت رسید. بچه ها من را که زخمی شده بودم به داخل مسجد منتقل کردند چرا که عده ای در یکی از شبستانهای مسجد به پانسمان و مداوای مجروحان مشغول بودند .

بیشتر مجروحان و مراجعه کنندگان پیرمرد و کسانی بودند که توسط گاز اشک آور بی حال شده بودند و با دیدن آنها از رفتن به داخل منصرف شده و به بچه های دیگر پیوستم . آن روز و شب را در خیابان بودیم تا کم کم جمعیت پراکنده شدند. ولی من و تعدادی از دوستانم برای حفاظت از مسجد شب را در مسجد به سر بردیم . فردای آن روز من و تعدادی از دوستانم بر خود واجب دانستیم به سراغ خانواده شهدا بویژه شهید تیمور مرادقلی رفته و در تشیع پیکر پاک آنها شرکت نمائیم . هر چند زمان اندکی ما جوان ترها را رهبری کرد اما صلابت و بزرگی اش و مخصوصاً شهادت مظلومانه اش ما را به کسانی مانند کرده بود که گویی سالهاست او را می شناسیم او اثرش را در زمانی کم برای هزاران سال بر جا گذاشته بود و دین خود را به انقلاب ادا کرد پس از مراجعه متوجه شدیم متاسفانه خانواده شهید که می دانستند اگر با سر و صدا و اطلاع رسانی به همگان نسبت به خاکسپاری شهید اقدام نمایند ممکن است منجر به درگیری شده و   عده ای بیشتر شهید یا مجروح شوند بدون اطلاع رسانی گسترده شهید را به خاک سپرده بودند . لذا روز تشیع پیکر پاک شهید رزمجو مقدم که خبرش به ما رسید دقیقاً همان اتفافی که خانواده شهید مرادقلی از آن اجتناب کرده بودند به وقوع پیوست .

چماق به دستان در مزار تجمع کرده بودند و ما که به تجربه آموخته بودیم . این بار مجهز به انواع اسلحه سرد وگرم در مراسم شرکت کردیم . زمانی که مادر شهید بر پیکر پاک فرزندشان نقل و نبات پاشیدند و شهادتش را به همه تبریک گفتند ، نیرویی مضاعف به ما جوان ترها بخشیدند و با تشیع پیکر شهید تظاهراتگسترده ای راه انداختیم و با به نمایش گذاشتن عزم و اراده مان که حتی عمال رژیم هم فهمیده بودند که بسیار راسخ تر از قبل گردیده به آنها فهماندیم که برای هر اتفاقی حاضر و آماده ایم لذا آنها جرات مقابله با ما را در خود ندیدند و از همانجا که آمده بودند گریختند . لذا تشییع پیکر شهید در خور و شایسته انجام شد و ما بچه هایی که شاهد شهادت شهید مرادقلی بودیم و تعدادمان کم هم نبود به مزار شهید مرادقلی که تقریباً در نزدیکی مزار شهید رزمجو مقدم بود رفتیم و با سر دادن شعارهای خودش و ذکر فاتحه یادش را که بر قلب تک تکمان حک شده بود گرامی داشتیم . روحش شاد و با بزرگان دین محشور باد .    

 




موضوع مطلب :


پنج شنبه 92 اسفند 15 :: 9:1 صبح :: نویسنده : محمد مرادقلی